یکشبه 18 خرداد 1404
کد : 27762-29844      تاریخ ایجاد : شنبه 31 شهریور 1397   تعداد بازدید : 3938
به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس/

نگاهی به زندگی نامه شهید دکتر حسین گرکانی نژاد اولین پزشک شهید ایران

حسین گرکانی نژاد در دوم خرداد ماه سال 1332 هجری شمسی در شهرستان بردسیر استان کرمان و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش سلطنت نام داشت.

تحصیلات مقدماتی اش را در زادگاهش سپری کرد و در کنار درس خواندن با کار کردن بخشی از سنگینی مسئولیت خانواده را به دوش کشید تا همدم تنهایی ها و مددکار سختی های پدر زحمتکش و مادر دل سوزش باشد.

 اوایل دهه پنجاه، سرآغاز فصل جدیدی از زندگی او بود؛ چرا که قبولی در رشته پزشکی دانشگاه شیراز، حضور او در محافل  فعال انقلابی و جمع مبارزان را به دنبال داشت و او رفته رفته به عنوان یکی از عناصر فعال مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی در استان فارس و حتی استان های اطراف شناخته شد. 

وی تا پايان ‌مقطع پزشكي ‌عمومي تحصيل‌كرد و در ارتش به عنوان پزشک مشغول به خدمت رسانی شد.

 وی در سال1357، ازدواج ‌کرد.

 در سال های مبارزه، حسین همپای سایر جوانان مسلمان ایرانی از پای ننشست و خود را وقف خدمت به اسلام و انقلاب کرد.

چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال تحرکات عناصر ضد انقلاب در غرب کشور، سرآسیمه به آنجا شتافت و کار کمک رسانی به مجروحین و مردم ستم دیده ی کردستان را بر عهده گرفت.

 از شهید دکتر حسین گرکانی نژاد مشیزی به عنوان اولین پزشک شهید جمهوری اسلامی ایران یاد می شود که در 21 شهریور ماه سال 1358 در شهر سردشت بر اثر درگيري با گروه‌هاي ضد انقلاب به‌شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.

احمد ایزدی در کتاب "آخرین نامه من" گوشه ای از زندگی شهید حسین گرکانی نژاد را به تحریر کشیده است که در ادامه این نوشتار می آید:

****

بردسیر، محل زندگیمان، شهر کوچکی بود. وقتی کوچکترین اتفاقی در شهر می افتاد، دهان به دهان بین اهالی می چرخید و خیلی زود، همه از آن مطلع می شدند.

یکی از این اتفاقات قبول شدن در دانشگاه بود که آن روزها کمتر کسی در شهری به آن کوچکی در دانشگاه های بزرگ و اسم و آوازه دار کشور قبول می شد. اگر هم قبول می شد، همه اهالی شهر به سرعت از آن با خبر می شدند.

 وقتی حسین در رشته پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد، تا مدت ها کسی از موضوع خبر نداشت. خیلی ها می شنیدند و تعجب می کردند و حتی بعضی ها که شاید توقع داشتند حسین هم مانند دیگران باشد و رفتارش با قبولی در دانشگاه عوض شود، می پرسیدند: پس اگر دانشگاه قبول شده، چرا اینقدر عادی رفت و امد می کندو با همه مانند گذشته دوستانه و صمیمی برخورد می کند؟!.

***

بعد از فوت پدر، حسین برای خواهر و برادرهایش حکم پدر پیدا کرد. با آن ها صحبت می کردو برایشان هر آنچه که نیاز داشتند تهیه می کرد. وقتی هم به شیراز می رفت، مقداری از حقوقش را برای من می فرستاد که خرج زندگی مان کنم.

****

 خودش را به شدت درگیر فعالیت ها و مبارزات انقلابی کرده بود و همیشه آرزو می کرد در این مبارزات شهید شود.

 خیلی وقت ها با حسرت می گفت: پس چرا من شهید نمی شوم؟!

انقلاب که پیروز شد، از اینکه شهید نشده بود، خیلی ناراحت بود و می گفت: متاسفانه از فیض شهادت محروم شدم.

***

هم قبول شدن در رشته پزشکی کار بسیار سختی بود و هم درس خواندن و به پایان رساندن تحصیلات در این رشته به تلاش و ممارست زیادی نیاز داشت. حجم درس ها و کارهای مرتبط با آن آنقدر زیاد بود که دانشجوهای رشته پزشکی فرصت کمی برای انجام کارهای جنبی پیدا می کردند.

 حسین از معدود افرادی بود که هم درس می خواند و حقیقتا خوب درس می خواند و هم کارهای زیادی از جمله فعالیت های مبارزاتی و انقلابی انجام می داد.

***

بعد از انقلاب، وقتی امام فرمان تشکیل جهاد سازندگی را صادر کردند و این نهاد به سازندگی و کمک رسانی در مناطق محروم پرداخت، یک لحظه هم فرصت را از دست نداد.

 با اینکه هنوز چند ماه به اتمام درسش مانده بود، راهی استان کهگیلویه و بویر احمد شد تا به مردم مناطق محروم آن استان خدمات پزشکی بدهد.



نظر شما :
captcha